ادوارد جِنِر، پزشك معروف انگليسي در 17 مه 1749م، در انگلستان به دنيا آمد. مشاهدهٔ دقیق، سالها تحقیق بیوقفه و خستگی ناپذیر و شهامت: تمام این خصوصیات همراه با هوش و ذکاوت ادوارد جنر را واداشت تا در مقابل بیماری آبله بجنگد. ادوارد جنر مبنای کارش را بر باور مردمان کشورش قرار داد، مبنی بر این که ابتلا به بیماری آبله گاوی از ابتلا به بیماری آبله جلوگیری میکند. او به مدت بیست سال به تحقیق و تفحص پرداخت تا این که سرانجام قوانینش را در مورد واکسیناسیون پایه گذاری کرد. واکسیناسیون به سرعت به عنوان یک عامل بسیار مؤثر پیشگیری کننده از ابتلا به آبله مورد قبول واقع شد، و کاربرد وسیعش عملا این بیماری را که زمانی همه گیر بود کاملا ریشه کن کرده است.
ادوارد جنر که دور و برش پر بود از کاترولدهای دوست داشتنی، هر روز همراه با کشاورزان در دامن دشت و صحرا و زیبایی زادگاه خود گلاسترشایر به تفرج پرداخت. او در دوران کودکی آواز تک تک پرندهها را می شناخت و نام تمام گیاهان کنار جاده را میدانست. لذا به نحوی کاملا طبیعی به مشاهده پرداخت و به طرزی چشمگیر بر دانش خود افزود. او چنان عاشق زیباییهای طبیعت بود که بیماریها و ناخوشیها را در حکم توهین به الههی محبوبش یعنی طبیعت تلقی میکرد، لذا تصمیم گرفت در آینده پزشک شود.
او شعر و شاعری را رها کرد، و تحصیلاتش را زیر نظر دکتر دنیل لادلار، که جراحی ساکن سادبری و حوالی بریستول بود آغاز کرد. همین زمان بود که توجه اش معطوف به یک باور بومی شد که کسی که آبلهٔ گاوی گرفته، یعنی همان بیماری خطرناکی که از زخمهایی سطح پستان گاو ضمن دوشیدن بوجود می آید، دیگر به بیماری آبله مبتلا نمیشود. جنراز آنجایی که میدانست در هر گفتهای حکمتی نهفته است، تصمیم گرفت حقیقت این گفته را دریابد و شروع به تحقیق و تفحصی بدون وقفه کرد تا به عمق این مطلب دست یابد. اما کمک چندانی دریافت نکرد. به نظر میرسید. بیشتر پزشکان گمان میکردند این باور همگانی یک داستان پردازی بیهودهٔ خاله زنکی است و بس. اما جنر هنوز راضی نشده بود، و پس از آنکه به لندن عزیمت کرد تا تحت نظر طبیبی مشهور به نام جان هانتر تحصیل کند، همچنان به تحقیقات و بررسیهایش ادامه داد، و پس از بازگشت کار طبابتش را در سال ۱۷۷۳ در برکلی آغاز کرد.
سرانجام، در سال ۱۷۸۰، کشف کرد در واقع دو نوع بیماری آبلهٔ گاوی وجود دارد، و فقط یکی از آن دو در برابر بیماری آبله ایمنی ایجاد میکند. در آن دورهٔ خاص، آبلهٔ گاوی درگلاسترشایر به طور اتفاقی دیده و موجب ترس و وحشت مردم شده بود، اما او مدتی بعد توانست نظریهٔ خود را مورد آزمایش قرار دهد، جنر تا جایی که میتوانست به جمع آوری اطلاعات جسته و گریخته پرداخت، و تک تک مراحل اکتشافات و یافته هایش را به چاپ رساند. سرانجام پس از بیست سال تحقیق و بررسی، به نظرش آمد نظریه اش کاملا به اثبات رسیده و به درستی اش شکی وارد نیست، لذا تصمیم گرفت اولین آزمایشش را در مورد مایه کوبی انجام دهد. در ۱۴ مه ۱۷۹۶، مایه کوبی را بر روی پسربچهٔ هشت ساله ای به نام جیمز فیپز انجام داد، که می بایستی نامش بر سالنامهٔ تاریخ طب نقش میبست، این مایه کوبی را با تاولهای دست دختر شیردوشی به نام سارا نلمس انجام داد.
یکم جولای پسربچه را با «مادهٔ آبله ای»، یا میکروب آبله مایه کوبی کرد. همکاران پزشکش با هیجانی پنهان ناپذیر منتظر نتیجه بودند، بسیاری جنر را برای این کار مخاطره آمیز مورد سرزنش قرار دادند. او میدانست نتایجی که بدانها دست یافته، با استانداردهای علم پزشکی که در آن زمان شناخته شده بود، غیر قابل انکار است، و همانطور که پیش بینیاش را کرده بود، جیمز فیپز سرانجام از آبله نجات یافت. همکارانش، جماعت کوته فکران، دست از انتقاد برداشتند و راه تحسین و تمجید در پیش گرفتند، و چندی بعد تقریبا برای بیشتر بیماریهایی که بدن مستعد آن است واکسیناسیون را به کار بردند. جوزف فارینگتن در خاطرات مشهورش می نویسد: «قبل از این که او (جنر) کشف خود را منتشر کند سر والتسر فارکوار به وی گفت اگر کشفش را مخفی نگه دارد صد هزار پوند از این کار عایدش میشود راه آسانتر آن بود که یافته اش را به پزشکان دیگر ارایه کند و سالانه ده هزار پوند از آنها بگیرد. اما دکتر جنر تصمیم گرفت آن را به تمام مردم جهان تقدیم کند.»
او به وعدهٔ خود وفا کرد. در سال ۱۷۹۸ کتابش را تحت عنوان بررسی و تحقیق پیرامون علت و معلول واکسن آبله منتشر کرد و یک سال بعد هم متعاقب آن تحقیقات بیشتر را به رشته تحریر درآورد و، در سال ۱۸۰۰ گزارشهایی کامل از حقایق و مشاهدات را نگاشت.
سال ۱۸۰۶ اصلاح طلب اجتماعی بزرگ، ساموئل ویلبر فورس اظهار کرد: «حتی در دورافتاده ترین کشورها، مثل چین، کشوری که با هر نوع ابداعی شدید مخالف است، این کشف مورد پذیرش قرار گرفته است. حتی در هند هم استفاده شده است.»
جنر هم مثل تمام مردان بزرگ ذات انسانی فروتن بود، اما در برابر هر گونه مخالفت بسیارسرسخت و تسلیم ناپذیر میشد. او با دو نوع مخالفت روبرو بود. اولی حملهٔ مستقیم پزشکان محافظه کار معاصرش بود، که واکسیناسیون را اقدامی بسیار خطرناک میدانستند، اما مخالفتهای نوع دوم یعنی منتقدان عادی بسیار دشوارتر بود.
هنوز مدت چندانی از انتشار نتایج کارش سپری نشده بود که تمام پزشکان، چه پزشکان واقعی چه قلابی، این شیوه را پذیرفتند و بکار گرفتند، محوطهٔ بازار دهکده پسر شد از داروهای تقلبی تحت عنوان «واکسن اصل دکتر جنره، و بر تعداد بیمارانی که بدین طریق مبتلا به بیماریهای زیادی می شدند افزوده شد.
یکی از بدنام ترین پزشکان واقعی که از واکسیناسیون بدون توجه به خاصیت و کاربرد واقعی اش استفاده می کرد، پزشکی به نام دکتر جرج پیرسون بود. این مرد در سال ۱۷۹۸ مقالهای نوشت و نظریه هایش را در مورد این موضوع بدون آن که حتی شاهد یک مورد از آبلهٔ گاوی باشد به دنیای زجردیده عرضه کرد. او در این مورد سخنرانیهایی پی درپی ایراد می کرد، و صدها نفر را با ویروسی مایه کوبی کرد که بعدها معلوم شد عامل بیماری آبلهٔ گاوی، بیماری خفیفی که توسط جنر ایجاد می شد، نیست بلکه فقط نشانه هایی داشت که بسیار شبیه آبله بود.
جنر فورا به بررسی منابعی پرداخت که پیرسون از آن واکسن تهیه کرده بود، و همانطور که حدسش را می زد، فهمید که این نوع واکسن فقط اندکی با مواد آبلهای در ارتباط بوده است. اما این موضوع مانع از گستاخی پیرسون نشد. او به محض آنکه شنید جنر مشغول تأسیس مؤسسهای است که مردم در آنجا به طور رایگان واکسینه شوند، فرو را ساخت چنین بنایی را در لندن درخواست کرد، در واقع حتی با وقاحت تمام از جنر خواست در آن جا به عنوان پزشک مشاور افتخاری مشغول به کار شود. جنر برای این که مخالفتش را نشان دهد فورأ به لندن رفت. این توهین ابدأ موجب آزار او نشد، بلکه آنچه شدیدأ عذابش میداد فکسر تأسیس مؤسسه در جایی بود که کارهای پزشکی خطرناک و اشتباه در آن صورت میگرفت. خوشبختانه، در آن زمان چند نفر از رجال ذی نفوذ در لندن حضور داشتند که ارزش اشخاصی چون جنر را می دانستند، لذا دسیسهٔ جرج پیرسون با شکست مواجه شد.
بار دیگر او مورد حملات وقیحانه تری قرار گرفت. به او تهمت زدند که دیگر واکسیناسیون نمی کند بلکه مردم را با نوع خفیفتری از آبله مایه کوبی می کند. به این افترا حتی شاخ و برگ هم دادند که جنر پسر کوچکش، رابرت را با ویروس آبله مایه کوبی کرده است؛ و این داستان در سراسر انگلستان پیچید.
حقیقت این بود که جنر پسر خودش را واکسن زده بود اما واکسن نگرفته، یا به عبارت دیگر، پسرک به بیماری خفیف آبله مبتلا نشده بود. اما یک روز یکی از دوستان خانوادگی جنر وقتی در چنتلهام بودند به دیدنشان رفت و شروع به بازی با رابرت کوچولو کرد. او ضمن صحبت، ناخواسته گفت که از نزد خانوادهای میآید که آبله در آن بیداد میکند. این سخن جنر را بسیار برآشفت و گفت: «جناب آقا، شما متوجه نیستید دارید چه میکنید این بچه ایمن نیست. او واکسینه شده اما بیماری نگرفته.»
از آن جایی که جنر بیرون از خانه بود و واکسنی همراه نداشت، بنابراین بهترین کار را انجام داد یعنی آن بچه را به میکروب ضعیف آبله مبتلا میکرد زیرا میدانست بیماری یی که توسط مایه کوبی ایجاد میشود یک بیماری بسیار خفیف است. این اقدام کاملا طبیعی بود و تحت آن شرایط بهترین کاری بود که میتوانست انجام دهد.
اما شایعات همچنان ادامه داشت تا این که در ضیافتی به طور اتفاقی شنید یکی از هم ترازانش، که شخصا او را نمیشناخت، دارد آن ماجرا را با آب و تاب تعریف میکند. جنر همیشه رک و راست بود، و در هیچ کاری شان و وقار و خونسردی اش را از دست نمیداد. لذا نزد آن نجیب زاده رفت و گفت: «جناب آقا، بنده دکتر جثر هستم.» این کار به تمام بهتانهایی که در سراسر لندن پیچیده بود خاتمه داد، و کم کم حقیقت آشکار شد.
در این اثنا آوازهٔ جنر از سواحل بریتانیا گذشت. در فرانسه، واکسیناسیون به طور گسترده انجام میشد، و ناپلئون یکی از حامیان دو آتشه ایجاد مؤسسه برای گسترش آن بود. جنر تا شنید ناپلئون از این کشف حمایت میکند در فرصتی مناسب برایش عریضهای نوشت و درخواست کرد تعدادی از انگلیسیهای در بند را آزاد کند. نامه را برای همسر امپراتوریعنی ژوزفین فرستاد، و او هم به دفاع از انگلیسیهای زندانی پرداخت. امپراتور ابتدا مقاومت میکرد، اما وقتی ژوزفین گفت که این خواستهٔ جنر است، به او پاسخ داد: «افسوس که نمیشود با خواستهٔ این مرد مخالفت کرد. از آن زمان جنر بسیار مورد احترام قرار گرفت و مدارکی که توسط او امضاء می شد در حکم گذرنامه بود و موجب آزادی زندانیانی شد که در کشورهای دوردستی چون مکزیک و اتریش اسیر بودند. کسانی که در آن زمان در انگلستان در رأس قدرت قرار داشتند چندان بلند نظر نبودند و تلاشهای جنر برای آزادی چند زندانی خاص فرانسوی بی نتیجه ماند.
گرچه پارلمان برای کشف او پرداخت ۱۰۰۰۰ پوند را تصویب کرد، اما تا دو سال بعد این مبلغ به او پرداخت نشد، و پس از آن ۱۰۰۰ پوند به نام «حق دولت» کسر گردید. مبلغی که بدین صورت دریافت می کرد کافی نبود، و حتی کفاف تحقیقاتش را نمیکرد و می باید هزینهها را از جیب میپرداخت. یک بار در نامه ای به یک دوست، خودش را «واکسن زن دنیا» معرفی کرد. و فارینگتن در سال ۱۸۰۶ در خاطراتش نوشت که مکاتبات گستردهٔ جنر به تنهایی برایش ۱۰۰ پوند در سال خرج برمیداشت.
اما پول اصلا برای جنر مهم نبود. و حاضر بود فقرا را هم مثل ثروتمندان واکسیناسیون کند. فقرایی که از پس هزینهٔ واکسیناسیون برنمیآمدند به طور رایگان واکسیناسیون میشدند و او فقیرترین افرادی را که روزانه مقابل خانهاش منتظر میماندند و گاه بیش از سیصد نفر می شدند واکسینه میکرد.
سرانجام پارلمان در سال ۱۸۰۶ موفق به کسب آرای موافق شد تا ۲۰۰۰۰ پوند دیگر به او پرداخت کند، البته این بار بدون آن که مبالغی کسر شود، جنر در سال ۱۸۰۸ با این پول مؤسسهٔ ملی واکسیناسیون را تأسیس کرد. چند ماه در لندن ماند تا مؤسسه را راه اندازی کند، بعد یکی از پسرانش به بیماری سختی مبتلا شد، و او به برکلی بازگشت.
وقتی جنر در برکلی نبود، سر لوکاس پیز، رئیس دانشکدهٔ طب، بدون نظرخواهی از جنر هیئتی از اعضای آن دانشکده و دانشکدهٔ جراحی تشکیل داد، جنر بلافاصله از مقام مدیریت مؤسسه استعفا داد.
چندی بعد، آکسفورد مدرک پزشکی به او اعطا کرد، و با این کار همگان یقین کردند که چنین اعطایی یعنی پذیرفته شدن در کالج طب. ولی آن گروه از پذیرش جنر سر باز زدند و شرط کردند او در امتحانات با نمرات عالی قبول شود. کاملا مشخص بود که جنر از مرور لاتین و یونانی امتناع می کند. او گفت: «یادگیری این زبانها بیش از حد خسته کننده است. من حتی برای تاج شاهی هم چنین کاری نمیکنم. البته تاج شاهی که هیچ، برای موزهی جان هانتر هم این کار را نمی کنم.»
در سال ۱۸۱۰ پسر بزرگش مرد، و این ضایعهٔ دردناک و فشار کار موجب از دست دادن سلامتیش گردید. او به برکلی بازگشت و فقط در مواقع بسیار ضروری به لندن میرفت.
آخرین باری که در اجتماع لندن ظاهر شد سال ۱۸۱۴ بود، که به سردمداران متفقین که در پی کنفرانس وین و تبعید ناپلئون به البا در لندن حضور داشتند معرفی شد. جنر در آن زمان به برکلی بازگشت و در کنار همسر عزیزش مدت کوتاهی را با خوشی و فکری آزاد گذراند.
او بیست و شش سال پیش با کاترین کینگ اسکات، دختر یکی از نجیب زادگان گلاسترشایر ازدواج کرده بود، و اگر در میان سفرهایش به لندن مجالی می یافت، دوست داشت همسر و خانوادهاش را برای تعطیلات به چلتنهام ببرد. به خاصیت چشمههای آب معدنی آن جا ایمان داشت و به تمام بیمارانش هم پیشنهاد میکرد از این شیوهٔ درمانی استفاده کنند.
زندگی نامه نویس و دوست او دکتر بارون میگوید: «همسر او زنی نجیب زاده و آرام و مایهٔ آرامش او بود. جنر همواره به حضور خداوند در زندگی ایمان داشت و خانم جنر نیز این درس را در مدارسی که برای تعلیم کتاب مقدس به فقرا دایر کرده بود تعلیم میداد.» اما خانم جنر بسیار حساس و آسیب پذیر بود و این امر همیشه شوهرش را نگران میکرد. مرگ او به سال ۱۸۱۵ موجب تألم روحی شدید جنر گردید. کمی بعد برای بارون نوشت: «تمام چیزهایی که در اطرافم هست مرا به یاد این ضایعهٔ جبران ناپذیر میاندازد. تک تک درختان، گیاهان، و گلها گویی سخن میگویند. اما هیچ کجا چون این جا در این کرهٔ خاکی مرا آرام نمی کند… این جام زهرآگین چنان طعمی دارد که در هیچ جای دیگر یافت نمیشود.»
گرچه جنر در سال ۱۸۱۴ برای همیشه لندن را ترک کرد، اما در برکلی هم بیکار نبود. فعالیتهای کودکی اش، یعنی مطالعهٔ تاریخ طبیعی و زمین شناسی را از سر گرفت و خودش را وقف آن کرد، همزمان مطابق با اهداف زمانهٔ خود پیش میرفت. او اولین بالنی را که تا آن زمان در گلاسترشایر دیده شده بود ساخت و در غنای دانش جغرافیای کشورش بسیار کوشید. در سال ۱۸۲۳ آخرین مقالهاش را تقدیم فرهنگستان سلطنتی کرد. در سال ۱۷۸۰ به عضویت آن فرهنگستان درآمده بود که این مقاله در باب «مهاجرت پرندگان» بود.
گرچه ظاهرا به نظر میرسید مقدر شده که جنر چندین سال دیگر نیز زندگی کند، اما پشتکار خلل ناپذیر و نوعدوستی اش توان او را گرفته بود. و صبح ۲۴ ژانویهٔ ۱۸۲۳ او را کف کتابخانهاش بیهوش یافتند، جنر دچار سکتهٔ مغزی شده بود. سمت راست بدنش کاملا فلج شد، و معلوم بود که دیگر هیچ امیدی نیست. روز بعد این انسان ساده دل عاشق طبیعت، شاعر و خیرخواه انسانها به سرای باقی شتافت تا پاداش اعمالش را از خداوند بگیرد.