تحقیقی در میان کارکنان یک شرکت بزرگ ژاپنی انجام شد. این تحقیق یک نتیجه شگفت انگیز داشت: هرچه اهداف زندگی شخصی پررنگتر و روشنتر باشد، خطر فشارخون بالا کمتر، خطر سکته مغزی کمتر، خطر آلزایمر کمتر و طول عمر بیشتر میشود!
دقت کنید که این پژوهش در مورد اهداف شخصی بود و نه اهداف سازمانی. اهداف زندگی شخصی ممکن است مادی و غیرمادی باشد. ممکن است کوچک و بزرگ باشد. ممکن است خلق میزان خاصی ثروت باشد یا کسب یک مقام سیاسی یا خواندن تعداد مشخصی کتاب در طول زندگی باشد. ممکن است رسیدن به وزني خاص یا ورزشکردن باشد. ممکن است خوابیدن و بیدارشدن در ساعت خاصی باشد. ممکن است انجام فعالیت داوطلبانه در یک موسسه نیکوکاری باشد. ممکن است کسب درآمد به میزان مشخصی باشد. ممکن است خوشحالکردن افراد دیگر یا بسیاری اهداف دیگر باشد. داشتن هدف شخصی و فکرکردن به آن نقش بسزایی در لحظه لحظه زندگیمان دارد.
یکی از استادان مدیریت دانشگاه استنفورد میگوید اگر در لحظه لحظه زندگی و فعالیتهایمان بدانیم که آن کار را برای چه انجام میدهیم، اهدافمان پررنگتر ميشود و میزان استرسمان هم به میزان زیادی کاهش مییابد. از آنجا که دانستن اینکه هر لحظه چه کاری را و برای چه انجام میدهیم، ساده نیست، ممکن است توجه به این دو نکته برای بهترشدن در آن مفید باشد.
- اقداماتی را که تأثیر بیشتری برای نزدیکشدن به اهدافمان دارند، بشناسیم. فرض کنیم بخش آگاهانه زندگی ما مثل پروژهای ٤٠ تا ٥٠ ساله است که باید به نتایج مشخصی برسد. سعی کنیم پروژه زندگی شخصیمان را بهطور مداوم کنترل کنیم که چه چیزی اقدام مناسبی است و چه چیزی نامناسب.
- و اینکه آن چیزهایی را که موجب حواسپرتیمان میشوند، بشناسیم و تا جای ممکن محدودشان کنیم. بعضی کارها هستند که حس انجام کار یا دستاورد میدهند، اما برای اهداف ما سودی ندارند. مثلا صفرکردن تعداد پیامهای نخوانده کانالها و گروههای تلگرامی در اغلب موارد کمکی به اهداف زندگی ما نمیکنند، اما صفرکردنشان ممکن است گونهای از حس دستاورد برایمان ایجاد کند (دستاوردهای آرامش بخش کاذب).
تا بدین جا آموختیم که هدف گذاری شخصی بر طول زندگی ما موثر است. اما سوال این جاست که آیا فقط طول زندگی مهم است. چه بسا اینکه افراد زیادی حدود 100 سال زندگی کرده اند و اما متاسفانه زندگی شان هیچ عمقی نداشته است. برای آن که از سکته مغزی دور شویم لازم است که هدف داشته باشیم اما برای آن که از سکته روحی در امان باشیم باید زندگی عمیقی داشته باشیم. این چهار سوال به شما کمک می کند که زندگی مان عمیق شود:
1: ارزش هر انسان به اندازه ارزش اهدافی است که آن ها را جستجو می کند، ارزش من چقدر است؟ (مجموع ارزش اهدافی که آن ها را دنبال می کنم = ارزش من)
2: آیا از بیان اینکه من تمام زندگی ام را پای این هدف گذاشته ام در یک جمع بزرگ خجالت می کشم؟ مثلا بدیهی است که ما خجالت می کشیم که بگوییم حاضرم تمام زندگی ام را صرف این کنم که بتوانم روزی صاحب فلان ماشین شوم.
3: آیا افراد دیگری که به این هدف رسیده اند واقعا احساس خوشبختی می کنند؟ آیا واقعا خوشبختی یعنی دستیابی به آن هدف؟
4: فرض کنید که یک گفتگوی حضوری با خدا دارید. او از شما می پرسد که می دانی تو را برای چه آفریده ام؟ هر جوابی که به خدا می دهید را مقایسه کنید با اهدافی که برگزیده اید.